حامی ِ باباحامی ِ بابا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

زندگی دونفره بابایی و حامی

عشق..عشق...عشق...

حاااااااااااااااااااامی جوووووووووووووووووونم: دریا برای مرغابی تفریحی بیش نیست اما برای ماهی زندگیست ، پس برای آنی که عاشقش هستی ماهی باش ، نه مرغابی ....   کسی نیست بیا زندگی را بدزدیم... انگاه میان دو دیدار قسمت کنیم... بیا با هم ازحالت سنگ چیزی بفهمیم... بیا زودتر چیزهارا ببینیم.. بیا اب شو مثل یک وازه در سطر خاموشی ام... بیا ذوب کن در کف دست من حجم نورانی عشق را.... دوستت دارم حامی....فقط تو و نه هیچ کس دیگه ای....امید وارم ببینم عاشق کسی هستی و تمام عمر کنار هم  خوشبختید...معنی زندگی را بفهمید و از ته دل بخندید...چیزی که م...
25 بهمن 1391

مهمانی...

" حامی جووووون بابا: به یاد داشته باش..........زندگی مثل یک مهمانی ..........افراد زیادی را به این مهمانی دعوت میکنی..............بعضی از آنها زود مهمانی را ترک میکنند.............بعضی از آنهادر تمام طول مهمانی با تو می مانند..............بعضی از آنها به تو میخندند.............بعضی از آنها با تو میخندند..........و بعضی از آنها خیلی دیر به مهمانی تو می آیند.........اما در آخر بعد از همه این ها فقط چند نفر با تو می مانند تا کمک تو کنند برای مرتب کردن خانه ات......حتی بعضی از آنهاجزو کسانی نبودند که خانه را بهم ریختند .......این افراد دوستان واقعی زندگی تو هستند .........آنها هستند که از همه چیز مهم تر هستند......و بی شک میدانی که ...
22 بهمن 1391

دعوت به مسابقه از طرف خاله ثمر مهربونم

دعوت به مسابقه من از طرف فرشته کوچولوی خودم ثنا جانم به این مسابقه دعوت شدم. "چرا برای فرشته هامون وبلاگ ساختیم" آدم گاهی تهی می شود... خالی می شود...! دلش یک گوش می خواهد که فقط برایش حرف بزند....و چه جایی بهتر از اینجا... دلش می خواهد....زیر باران ساعت ها قدم بزند و خیس شود...و من خیس هجاهایم.... دلش می خواهد....برود....ولی نرسد....!! دلش می خواهد....فقط به صدای باران گوش دهد... دلش می خواهد....چشمانش را ببندد....به هیچ چیز فکر نکند.. دلش می خواهد....خودش را لوس کند...وپسر  بابا به قدري دوستت دارم كه گاهي قلبم مي گيرد و نمي دانم چه كنم.... بيش از توانم دوستت دارم!  و تمام اینها و هزاران حرف نگفته دی...
21 بهمن 1391